وقتی "غمنومه" میخواند،
دوست دارم حنجرهاش باشم،
گوشهای تو باشم،
جریانِ به غلیان در آمدهی خونِ خودم باشم که در رگهای تو خودش را به دیوارههای قلبِ مبارکات میتپاند!
تو همان حریمِ امنِ ماندنای!
تو ممکنترینِ غیر ممکنهای آفریده شدهای!
تو مومنترینِ خونِ قناریهای سر ریز شده از وجودِ مسلخ دیدهی منی!
و من اشکهای ابرِ باران دیدهام را، تنها و تنها فقط نذر شانههای تو میکنم!
نا امیدیهایمان به دستانِ تو امید شدهاند هر بار؛
هزاران بار...!
" منُ تو؛ آبروی موندهی باغایم